بسم الرحمن الرحیم- نظریات شخصی است-من حضرت مجاهد ودانشمند دکتر علی شریعتی رحمت الله علیه از جهات زیادی خود را شاگرد ایشان میدانم وایشان رابخوبی درک میکنم وخودم هم درغرب مانند ایشان نسبت به اسلام دریک پارادوکس روانی مدتی مبتلا بودم که گاهی احساسات برخواسته از پیشرفتهاثی غرب- بر تعقل چیره میشود وگاهی تعقل از عظمت اسلام بر احساسات- انسان درمرحله اول قدرت تعقل دقیق را ازدست میدهد لذا اما م معصوم علیه السلام فرموده است که دراخر زمان در داخل چادر پیامبر اکرم صلواته الله علیه واله السلم باشید یک تکلمه دارد که خیلی جا دیدم نمینویسند- که باهم مباحثه کنید وجلو بروید وبه کسانیکه تمایل دارند یادبدهید – درست مانند انسانهائی که در زندان هستند- این نکته جالب است درکتاب – به نام- برسد به دست پوران عزیزم- میفرمایند-پوران عزیر------ ایامی که از هم جدا هستیم( ایشان در پاریس بودند)- به خاطر اینکه دیگر محرومیت کمتر بکشیم-توی ان محیط تو سری کمتر بخوریم—باشخاص پست وبی شخصیت کم تر معاشر باشیم ورای زندگی کردن کم تر بتوانیم با تملق وپستی وچاپلوسی نظر این وان را جلب کنیم وغیره یعنی دکتری ایشان این خواص دارد- پس چرا ایشان انقلابی شدند؟؟ که بسیاری از این مشکلات برای ؟؟ ایشان رخ دهد اتفاقا همه چیز برعکس شد بعضی از اقایان دکتر واخوند درباری ایشان انها بدترین خلق میدانست وناس را بهترین ایشان متوجه شدکه بار اگاهی مردم نه فقط دانشجویان بردوش ایشان هم هست که قبلا تصور نمیکردند واز همه مهمتر برای خداوند درس نخواندن- من در دبیرستا ن بودم – همکلاسی من در کلاسی یک دانش اموز بهائی بود که من کنار ایشان مینشستم- پسربسیار مودب ودرس خوان بود ومن با ایشان درس میخواندم پدراش معاونت در اداره گاز داشت ویک عموی اش دکتر بود ویک عموی اش سرهنگ ارتش بود- یک جوانی به کلاس ما امد نخبه بود که پسریتیم بود وپل زندگانی انان را بخصوص خرج ایشان را دائی ایشان پرداخت میکرد یک روز به من گفت شمادرستان خوب است وبچه ها اینطورتصور میکنند که کنار این فرد بهائی نشسته اید بهایت خوب است از کنار ایشان جدا شوید وایشان ته کلاس مینشست من امدم کنار ایشان نشستم- مادران جوان زنگ به خانه ما زد وازمادرم علت جدائی منرا طلب کرد وفرموده بودند ماخانواده تحصیل کرده هستیم-مادرمن گفت مسئله را روشن خواهم کرد-مادرم مسئله از من جویا شد من وجریان را گفتم ان ز مان اداره گاز یک بازی جدیدی درست کرد- بازی این بود یک قیمتی اداره گازتهران بر ای ایران تعین کرده بود- در ادارگاز شیراز فرموده بودند این مقدار زیاد است قیمترا کمتر کرده بودند- تهران هم سکوت کرده بود- پس از هفت سال اعلام کردند کار بیخود بوده است وبایدما به تفاوت را پرداخت کنید خانه مال یک مهندس شرکت نفت بود که به مافروخت وخوداش باخانواده اش به امریکا رفت روز اخریک سند اورد که تصفیه شده است ویک نایلون که قبض دوسال اخر بود به ما داد وقتیکه پدرم من مراجعه به شعبه گاز کرد انها قبول کردند وفرمودند قبض هفت سالرا بایدبیاورید ولی گاز را قطع نکردند وماهیج ادرسی انها نداشتیم وجستجوی ما بی حاصل بود مادرمن گف اقلا تو بان اقای بهایت رفاقت میکردی شاید کارمارادرست میکرد من اعتنائی نکردم ان جوان بهائی کنار من امد نشست وکم کم بحثائی بین ایشان واندوست یتیم مادر گرفت خیلی واردبود وچیزی نگذشت که ان خانواده بهائی ان پسر را ازمدرسه ما بردند- اداره گاز درشیراز هروز خدا مورد نیش خند وتمسخر وزیرسئوال بردن بود روزنامه محلی بود یکروز در تظاهرات من دیدم یک صف بزرگ تعدادی افراد پشت ان منسجم حرکت میکنند ان زمان بنر وپارچه ای نبود اولین مدرسه من بنر واسم مدرسه درست کرد وسپس باب شد- یکی از جوانان انقلابی من درتظاهرات دید وفرمودند این صف بزرگ پشت سر شما مال اداره گاز است وان قای سیه چرده- ریس است من نزد ایشان رفتم ایشان همیشه یکچهره جدی اخمو داشتند خنده ای کردند من را کنار خودشان جادادن و من ازایشان جریان روزنامه ها پرسیدم ایشان بهتفضیل جواب من راداد که به هیچکس چیزی نگفته بود فرمودند جریان گاز مرودشت که قراربود به چندین روستا برود ومقداریهم کنوکب شده بود دستور امد برا ی خانه های کارکنان پتر وشیمی کشیده شود بعددرشیراز میخواستیم به جنوب شیراز گاز رسانی کنیم مقداری هم کند وکوب کردیم- جناب اقای فرمودند که به شمال بکشید زیرا خانه بیشتر استادان دانشگاه انجا است میزان زیاد وسایل خردیم که گاز رسانی کنیم دستور امد همه انهارا به اصفهان بدهیدمن از کنار ایشان خواستم دورشوم کارمندان اداره گاز دست من راگرفتند گفتند شما پسر استاندار هستی گفتم نه گفتند شما پسرفرماندار هستی گفتم نه گفتند مادرشما ویاپدر شما دردربارکار میکند گفتم نه گفتند پس چرا به شما ایشان گفت وبه مانگفت –گفتم من نمیدانم؟ دوروز گشت من مدارک گازرا به نزد ایشان بردم وگفتم من شمار در تظاهرات دیدم فرمودند به خاطر دارم- وجریان راشرح دادم ایشان فرمودندسنت ادارات بایدیک بازی درست کند سرتا پای کارانهاراقبول ندارم والان یک نامه مینویسم مسئله حل شد- یک بار دیگر پدرم پول گاز راپرداخت کرده بود ولی قبض امد که پرداخت نکردید- من به پدر گفتم پرداخت کنید اشکال ندارد ایشان فرمودندکه برو سعی ات بکن وپولش ماتو میشود- باز من نزد ایشان رفتم- ایشانفرمودند به کرات این امراتفاق میافتد بانک ملی- مسولاش متوجه نمیشود ویا به جای دیگر میرود وسخت است پیدا کند ونمیخواهدبگوید ما اشتباه میکنیم اشتابه وتوبه فقط کار مومنین است الان نامه مینویسم که یکباردیگر جستجو کنید ایشان پسرخاله بنده است بعد فرمودند یکی از ژاپونی ها ئیکه درمخابرات شیراز کار میکند به من گفت ما اینکارها توسط دانش اموزان میکنیم وگفتیم که حاضر هستیم بیست روز به ایرانیان یاد دهیم ولی دولت ایران قبول نکرده است وباز یک ژاپونی بهمن گفت جوش لوله حاضر هستیم به ایرانیان بدهیم باز دولت ایران قبول نکرده است زیرابدستور امریکا بر ای ژاپون کاسه خرجی کرده است- این مملکت ما است بانکملی انفرد راکه مسئول بود به جای دیگررفته اوره بودند پس کاوش متوجه شدن ته برگ تا خورده بوده است وایشان متوجه نشده بوده است